فکر بکر...منچ...مارپله...
خیلی وقت بود که در فکر خریدشان برای دخترکم بودم..نوستالوژی های کودکیم باز سر باز کرده بود و دلم می خواست بدانم دخترکم چقدر با آنها کیف می کند... تا اینکه بالاخره یک شب به مغازه اسباب بازی فروشی رفتیم و فکر بکر و منچ خریدیم و دخترکمان... از یادگیری و بازی یک بازی جدید بسیار به وجد آمده بود. شب که خیلی دیر خوابید و صبح...!!! از ساعت 5 صبح در تخت ما منتظر نشسته بود تا که پدر و مادرش هم برخیزند و با او بازی کنند. اینطوری شد که از ساعت 6 صبح فکر بکر بازی می کردیم.... فعلا بازی این روزهای ما اینها است. جای شما خالی!!!! ...